مولود خانه خدا، محبوب خدا، به سوی خانه خدا قدم برمیدارد.
دیوارها، دستان ترکخوردهشان را بالا آوردهاند تا در هیاهوی رفتن او، تلاشی برای ماندنش کرده باشند.
کوچههای آشنای کوفه، اشک میریزند. مناجات عاشقانه مولا، ریسههای نورانی این کوچههای تاریک بود و قدمهای مهربانش، فرش باشکوه خاک. شبهای کوفه، حجله حجله از آفتاب حضور او نورانی میشد؛ وقتی انبان سخاوت بر دوش، دستان نیاز را سیراب میکرد. کوفه، دردهایش را بر شانه این مرد سبک میکرد و تنهاییهایش را با حضور او مأنوس بود.کوفه، بر قامت مولا ایستاده بود؛ بیآنکه یکبار از خود بپرسد این کیست که مرا اینچنین تاب آورده است؟!
این کیست که ناله یتیمان مرا پاسخ داده و نگذاشته هیچ تهیدستی بیپناه بماند؟!
کیست که از فانوسهای روشن هدایتش، شهر روشن شده است و خطبههای آسمانیاش، بهشت را بشارت میدهد؟
مرد میآید؛ تنها و استوار، خود، تنها سایهسار وسعت خویش است.
او نیامده بود که بماند. پرندهترینِ نسل آدم بود. چگونه میتوانست در اسارت خاک بماند؟
زهرآلودهترین شمشیر، به دستان شقیترین انسان، انتظار او را میکشید، انتظار حیدر خیبرشکن را.
باید برود؛ پس ضربت شمشیر را مرهم زخمهایش میداند؛ اگرچه هیچکس نتواند بفهمد معنای لبخند مولا در خضاب خون سرش و سرودن «فزت برب الکعبه» را.
ای مولای به خون خفته! دل های ما را بیدار کن. جام گوارای ولایت را از ما دریغ مدار. باغستان دیده ها و سینه های ما، از طراوت گلِ یاد و نام تو معطّر است. پس در سوگ خویش، دستی به تسلّا بر سر دل های ما بکش.
اماما ؛ هنوز که هنوز است، اشک یتیمان را به یاد تو به یاری می شتابیم و سفره های بینوایان را به اقتدای تو نانی انفاق.هنوز هم سجدهگزاران سحرخیز، خدا را با نام تو سوگند میدهند، برای اجابت دعایشان و شببیداران استغفارگو راه و رسم تو را ادامه میدهند، در تهجد و اشک ریختن نیمهشب.
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3